تفریح کودکانه

قصه کوتاه کودکانه

یکی بود یکی نبود. دختر کوچکی بود به نام عسل که همیشه درحیاط، کنارباغچه می نشست به گنجشکهایی که در آسمان بودند نگاه میکرد و آرزو میکرد:  “دختری که دوست داشت گنجشک شود”   یکی بود یکی نبود. دختر کوچکی بود به نام عسل که همیشه درحیاط، کنارباغچه می نشست به گنجشکهایی که در آسمان بودند نگاه میکرد و آرزو میکرد: ای کاش من هم یک گنجشک بودم! قصه کودکانه آن وقت هرجا دوست داشتم میرفتم و در آسمان پرواز میکردم. یک روز همین طور که در فکر و خیال بود، احساس کرد کوچک شده است ! وقتی به خودش نگاه کرد، دید آرزویش برآورده شده و به یک گنجشک تبدیل شده است.   قصه کودکانه   باخوشحالی به...
30 تير 1392

داستان کوتاه باغ وحش

داستان کوتاه باغ وحش باغ وحش مملو از جمعیت بود ، از بلندگوی باغ وحش این جمله شنیده شد : " بازدیدکنندگان گرامی از دادن هر گونه غذا و خوراکی به حیوانات خودداری فرمایید ". بعد از مدتی مجددن از بلند گو اعلام شد : " بازدیدکننده گرامی از شما خواهش کردیم که از تغذیه حیوانات خودداری فرمایید " این هشدارها با لحن های مختلف چندین بار تکرار شد ، آخرین هشدار بلندگو این بود : " حیوانات عزیز خواهشمندیم از آدمها غذا نگیرید " دیگر هشداری در این زمینه شنیده نشد .!!! ...
30 تير 1392
1